عاشق امام رضا (ع)

بسم الله النور
imam reza Elham FB WWW.ElhamBanoo.Com-
حاج اسماعیل در ایام جوانی فوتبالیست ماهری بود.

.
.

حاج اسماعیل در ایام جوانی فوتبالیست ماهری بود. من عکسهای دوران جوانی‌اش را دیده ام. جوانی خوش قد و قامت و برومند. هنوز هم حال و هوای ورزشکارانه دارد. حتی در همین سن هشتاد و پنج سالگی، روی ویلچر هم لباس و گرمکن ورزشی به تن دارد. حاج اسماعیل دلش یک دریاست. خوش قلب و مهربان. با همان حال مریض و با زحمت روی ویلچر به عیادت مادرم آمده بود. به مادرم گفت:« خدا شاهده اندازه دخترهام برام مهمی. تو مثل دخترامی. اصلا دخترمی. غصه نخور. غم به دلت راه نده. بسپر به خدا. همه چیز درست میشه. اگه بشینی گریه کنی، غصه بخوری و هی بگی چرا اینجور شد، بدتر میشه ها. خدا بدش میادا.»

حاج اسماعیل عاشق امام رضا (ع) است. از کودکی تا الان هر چه به یاد دارم، محال است در مجلسی باشد و اسمِ امام رضا(ع) را نیاورد. همین که کلمه مشهد و رضا به گوشش میرسد، چشم هایش پر از اشک میشود. به مادرم گفت:« از خدا و امام رضا شفا بخواه. امام رضا خیلی خوبه. کم رسی نمیکنه. تو تا حالا دیدی کسی بره پیش امام رضا و ناراحت برگرده؟ از امام رضا بخواه آرومت کنه.»

دستمال را برداشت و گوشه‌ی اشک آلود چشمانش را پاک کرد. تسبیح توی دستش چرخاند و زیر لب گفت:« یا امام رضا» به همسرش اشاره‌ای کرد و گفت:« پنج بار حامله شد، بچه زنده نمی موند. همه بچه ها تو دلش می مردند. بار ششم، تا دیدم باز حالش داره بد میشه، راه افتادم رفتم مشهد. به امام رضا گفتم یا امام رضا من چه گناهی کردم که بچه هام زنده نمی مونن. دلم میخاد پدر شم. قربانت بشم تو که حاجت همه رو میدی، یه نگاهی هم به من بنداز. تو کمک کن از خدا بخواه بچم سالم دنیا بیاد، اگه پسر بود اسمش میزارم عبدالرضا. وقتی برگشتم دیدم پسرم دنیا اومده و یک روزشه… قربان امام رضا بشم هوایِ هممون رو داره. کم رسی نمیکنه. بیست و چهار بار رفتم مشهد. بیست و چهار بار زائر شدم. حیف که دیگه پیر شدم. علیل شدم. این ویلچر نمیزاره وگرنه میدویدم میرفتم تا حرمش.»

اشکهایش از گوشه ی چمشش سُر خوردند روی گونه هایش. « دیگه آخراشه. نمیشه دیگه برم زیارت. خودش اون دنیا بیاد شفاعتم کنه ان شاءالله… تو هم تا رفتی ایران، برو پیش امام رضا. برو دلت آروم شه. فکر نکنی همینجوری میگم. نعمت بزرگیه امام رضا. تو که میتونی برو. برو بگو حاج اسماعیل هم سلام میرسونه. نه چیزی توی این دنیا میخام و نه شفا. بگو منو یادش باشه. اون دنیا دستم رو بگیره. امام رضا کم رسی نمیکنه دخترم. همه رو شفا میده. حاجت همه رو میده. برو پیش امام رضا.»

زندگی حاج اسماعیل و همسرش فراز و نشیب های فراوانی دارد. کاش حالشان خوب و رو به راه بود؛ آنوقت مینشستم پای حرفهایشان تا داستان زندگی شان را بنویسم.

.
.
پی نوشت: دلتنگ حرمم. توی صحن انقلاب، بایستم روبروی گنبد طلا و چشم بدوزم به صحن و سرایش.