سَرت رو بند کردی؟

بسم الله النور

ناخوشایندترین سوالی که از من میپرسند: « روزها توی خونه چکار میکنی؟»

برایم تعجب آور است. چرا کسانی مُصّر هستند درباره کارهای شخصی من یا هر شخص دیگری که نقشی در زندگی‍شان ندارد، بدانند و روی پرسیدن این سوال نه از باب احوالپرسی که از باب کنجکاوی اصرار دارند.

وقتی رفتاری را درک نمیکنم، سعی میکنم خودم را در موقعیت آن شخص قرار بدهم. اغلب کسانی این سوال را میپرسند که در زندگی روزانه خود کار خاصی برای انجام دادن ندارند و به روزمرگی دچار شده اند. روزها و ساعتها و دقایق و ثانیه هایشان بی هدف از پی هم می آیند و می روند بدون اینکه تغییری در زندگی‌شان ایجاد شود. من به چنین افرادی حق میدهم که موقعیت دیگران را هم شبیه خودشان تصور کنند. اغلب نگاه جامعه به دختری که ازدواج میکند این است که یا زود بچه دار شود و سرش به بچه داری گرم شود، یا شاغل و کمک خرجِ خانه باشد که سرش به کار و حقوق گرفتن بند باشد و یا مشغول تحصیل باشد و اوقاتش را با درس و امتحان بگذراند. اگر هیچ کدام از این گزینه ها درباره شخصی پس از ازدواجش صدق نکند، پس آن خانم محکوم است به کلافه شدن و بیکاری، پس باید وقتش را با مهمانی و تلفن صحبت کردنهای طولانی پر کند.

یک بار در جواب سوال کسی که پرسید: «این همه تنهایی، حوصله ت سر نمیره توی خونه؟» گفتم:« نه. وقت برای انجام کارهام کم میارم.» او گفت:«خوبه که سرت به چیزی بنده.» این جمله، من را خیلی به فکر فرو برد. البته کمی هم به من برخورد. مثل یک توهین بود برایم.

همین حرف باعث شد یک بار دیگر کارهای روزانه ام را مرور کنم که با چه نیت، هدف، انگیزه و در چه جهتی انجام می‌دهم. اگر این کارها را انجام می دهم که فقط سرم به چیزی بند باشد، یعنی زندگی را باخته ام. اگر تمام این فعالیتها و وقتی که صرف میکنم، فقط سرگرمی باشد و قرار نباشد به هدف خاصی برسم و در مسیری مشخصی قرار نگرفته باشم، یعنی دارم لقمه را دور سرم میچرخانم و وقت و انرژی بیهوده تلف میکنم بی آنکه به جایی برسم.

روی یک کاغذ نوشتم :« سرت رو بند کردی یا در جهت هدف‌ت انجام میدی؟» و این کاغذ را به دیوار جلوی میزم زدم. شروع هر کاری، این سوال را از خودم میپرسم. آنقدر خودم را بازخواست میکنم و خواهم کرد تا جایی که برای ساده ترین کارهایم هم حساس شوم. باید به جایگاهی برسم که تمام افعال من هدفمند و جهت دار شود تا جایی که حتی نفس کشیدنم هم در جهت رشدِ من قرار بگیرد. اگر کارِ من به گونه ای نباشد که  قدم به قدم نزدیکم کند به هدفی که در آن رشد و بالندگی و رستن از بیهودگیهاست، چه فایده ای دارد. فقط خسته کردنِ جسم است. بالاخره باید فرقی باشد در نفس کشیدنِ من که برای رسیدن به هدفم برنامه ریزی کرده ام و کسی که بی هدف وقتش را تلف میکند.

هدف که مشخص باشد، همت و تلاش می‌طلبد برای قرار گرفتن در مسیر درست.

پس

پیش به سوی هدف

بسم الله