آش نذری

بسم الله النور

خالق داستانهای گلبانو به این فکر میکرد که اگر گلبانو در این وضعیت کرونایی بود چه میکرد؟ آخر خالق داستان گلبانو، شخصیت گلبانو را با جان و دل ساخته و با پیچ و خم های فکری و احساسی او آشنا است. از نظر خالق داستان، یک چیزی سر جایش نبود. آخر نمیشد که «نیمه شعبان» از راه برسد و گلبانو در حیاط خانه اش، بساط آش نذری به پا نکند و آش را به مسجد نبرد و بین مردم پخش نکند.

خالقِ داستان، گلبانو را تصور کرد که گوشه‌ی حیاط کز کرده و خیره شده به گلهای محمدی باغچه و به درهای بسته‌ی مسجدِ محل فکر میکند و زیر لب مدام «الهی عظم البلاء» می‌خواند و قطره های درشت اشک روی گونه‌هایش سُر میخورد.

از نظر خالق داستان، این وضعیت خیلی بغرنج و غیرقابل تحمل بود. از حجم این مصیبت، نفس در سینه اش به زحمت جابجا میشد. خالق داستان، قلم و کاغذ را کنار گذاشت، زانوهایش را در بغل گرفت و سر به زانو، به جای گلبانو یک دل سیری اشک ریخت.

عاقبت نتوانست با این وضعیت کنار بیاید. قلم برداشت و بساط آش نذری را توی حیاط گلبانو پهن کرد. سینی نخود و لوبیا را به دست گلبانو داد تا حبوبات را پاک کند. صورت گلبانو شکفت و لبخندی بر آن نشست. گلبانو همانطور که نخود و لوبیاهای حشره زده را جدا میکرد و در ظرف دیگری میریخت، گفت:«خدایا کمکم کن دانه های معیوب و حشره زده ی قلبم هم سوا کنم تا قلبم برای تو باشد.» سبزیهای آش را پاک کرد، شست، خرد کرد و گفت: « غایتِ این سبزیها این بود که خرد شوند و توی آش نذریِ نیمه شعبان ریخته شوند. این سبزیها به هدف نهاییِ خودشان به بهترین شکلِ ممکن در این دنیا رسیده اند. من چه کم دارم از این سبزیها؟ خدایا کمکم کن تا من هم در این دنیا به یک سرانجام خوبی برسم. سرانجامی که ثمره اش را در آن دنیا، پشتِ سرِ امام زمانم باشم و ببینم.»

نخود و لوبیا را در یک کاسه آب ریخت و به همراه سبزیهایی که رویشان پارچه پوشانده بود، جلویش گذاشت. تا صبح دعا کرد و قرآن خواند و موادِ آش را با نام و ذکرِ خدا متبرک کرد.فردایش،  وسط حیاط آتش درست کرد و قابلمه را روی آن گذاشت و آش را پخت. آش را هم میزد و دعا میخواند و از اینکه نمیتوانست آش را بین مردم پخش کند اشک میریخت.

اما بعد صدای صلوات و هم زدن دیگ آشِ همسایه ها به گوشش رسید. بچه ها میگفتند:« آخ جون امسال هم آش داریم.» مادرها میگفتند:« به پای دستپختِ گلبانو که نمی رسد اما به آخ جون گفتن شما می ارزد که آش بپزیم و جای خالیِ آش نذری گلبانو در مسجد را پر کنیم.»

غروب شد و امام مسجد بعد از اذان و نماز، به پشت بام مسجد آمد و محله را با صدایی دلنشین از شعرهای میلاد امام زمان، عطرآگین کرد. گلبانو و همسایه ها به همراه ظرف آش به پشتِ بام خانه هایشان رفتند تا صدای امام مسجد را بهتر بشنوند. همه از پشت بام، دست به دعا برداشتند و با همه وجود صاحبِ عصر و زمانشان را صدا زدند. شبِ عجیبی بود. گلبانو به ظرف آش نگاهی کرد و بعد با خودش گفت:« شاید حکمتِ این قرنطینه این باشد که فکر کنیم علاوه بر جشن و شادی و نذری دادن، چه کار مهم و ثمربخش دیگری میتوانیم انجام دهیم تا پرده غیبت زودتر کنار برود؟… وقت حرکت رسیده است.»

.

.

پ.ن:

خالق داستان گلبانو، خیلی دلش برای گلبانو تنگ شده بود و بعد از مدتها که درباره او نوشت، دلش شاد شد. خواننده های داستان گلبانو، بعد از مدتها که داستان جدیدی از او خواندند چطور؟