حب الحسین یجمعنا

بسم الله النور

امسال هم مثل سالهای گذشته، با نزدیک شدن ماه محرم و اربعین، بازار شبهه و شایعه داغ شد. تفاوت امسال با سالهای قبل این بود که برنامه ریزی شده تر و جدی تر صورت گرفت و اگر تا پارسال ایرادهای تکراری را مطرح میکردند، مثل کثیف شدن خیابان از ظرفهای نذری و سختیِ کارِ رفتگران و کراهتِ رنگ مشکی و آسیب رساندن به بدن و گرم نبودنِ صحرای کربلا و کمک به فقرا… ؛ امسال ملیت ها را نشانه گرفته اند و میخواهند ایرانیها و عراقیها را علیه هم بشورانند. پس بین عراقیها گفتند ایرانیهایی که برای اربعین به زیارت می آیند نظر به ناموسِ شما دارند و در بین ایرانیها گفتند عراقیهایی که به مشهد می آیند برای رضایت جنسی شان می آیند و نه رضایت خدا و امام هشتم.

کارِ من پاسخ به شبهات و شایعات نیست و در جایگاهی نیستم که این حرفها را تحلیل کنم که چند درصد راست و دروغ است. تاسفِ من برای مردم زودباورِ کشورم که به سادگی تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگانداهای دشمنان اسلام و امام حسین قرار میگیرند هم دردی را دوا نمیکند. تنها چیزی که با شنیدن این حرفها به یادم آمد، خاطره ای مربوط به زیارت اربعینم در سال گذشته است که دوست دارم در اینجا بنویسم.

دو روز بعد از اربعین، از کربلا به سامرا و کاظمین رفتیم و همان شب به نجف برگشتیم. برای اسکان در نجف دو جا برایمان هماهنگ شده بود. نزدیکیهای حرم پیاده شدیم و مشغول جمع و جور کردن وسایلمان بودیم که همگی با هم به سمت آدرس مورد نظرمان حرکت کنیم و آن مکانها را پیدا کنیم. اما قسمتمان نبود. چون هنوز چند قدمی برنداشته بودیم که آقای جوانی جلوی راهِ پدرم را گرفت و اصرار کرد که شب را مهمانشان باشیم. آن آقای جوان یکی از اهالیِ مهربان شهر نجف بود. خانه اش همان نزدیکیها بود.

یک خانه باصفا با متراژ کم و دو طبقه. راه پله ی طبقه بالا و پایین با پرده بزرنتی جدا شده بود. آقای جوان، پرده را کمی کنار زد و به همسرش اعلام کرد که مهمان داریم. آقایان را به سمت بالا راهنمایی کرد و خانمها را به طبقه پایین. در طبقه پایین، صاحبخانه، بانویی جوان، مهربان و خوش رویی بود که دخترکِ یکساله اش را به بغل گرفته بود و به ما خوشامد میگفت. ما را به اتاق پذیرایی شان دعوت کرد. ما خسته و خاکی بودیم. برایمان یک سینی چای و کلوچه های خانگی آورد. ساعتی بعد، سفره ی شام را پهن کرد و چندین بار برای تازه نبودنِ نانها عذرخواهی کرد. بعد از شام، لحاف و تشک ها را برایمان پهن کرد و ما که حسابی خسته شده بودیم، به سرعت خوابمان بُرد.

دقایقی از اذان صبح گذشته بود که بیدار شدم. خواستم وضو بگیرم که خانمِ صاحبخانه را دیدم کنار تنورِ داغ نشسته و برای مهمانهایش نانِ تازه میپخت. صبحانه مان را با نانِ تازه دستپخت صاحبخانه خوردیم. خواستیم در جمع کردن سفره و ظرفها کمک کنیم اما نگذاشت از جایمان بلند شویم. همه وسایل را که جمع کرد، کنارمان نشست و همصحبت با ما شد. از من که عربی متوجه میشدم خواست تا حرفهایش را برای دیگران ترجمه کنم. از زندگی خودش برایمان گفت و از عشقش به اهلبیت و مخصوصا امام حسین.

برای زیارت حرم امیرالمومنین آماده شدیم. صاحبخانه جوان به پدرم اصرار کرد که برای ناهار به خانه اش برگردیم. اما ما تصمیم گرفته بودیم تا غروب در حرم باشیم و آقای جوان ناچار شد به شام رضایت دهد. وقتی برگشتیم، خانم صاحبخانه اتاق پذیرایی را تازه جارو زده بود و مرتب کرده بود. باز هم با روی خوش به استقبالمان آمد. زیارت قبول بهمان گفت و بدون معطلی سفره شام را پهن کرد. تا ما دست و صورتمان را شستیم سفره شام هم حاضر شده بود. غذای مغربیِ کوسکوس با مرغ و یک نوع سالاد خوش طعم برایمان پخته بود. غذا تمام شد و سفره را جمع کردیم. من و یکی از همراهانم به آشپزخانه رفتیم که ظرفها را بشوریم. اما خانم صاحبخانه نگذاشت. هر چه اصرار کردیم راضی نشد. ما را به اتاق پذیرایی برگرداند و گفت اینجا استراحت کنید. بعد دستش را روی سرش گذاشت و گفت:« زائرهای امام حسین روی سرِ ما قرار دارند. برایشان هر کاری میکنیم. این کارهایی که من میکنم چیزی نیست.» در اتاق را بست و در آشپزخانه مشغول شستن ظرفها شد.

غرض از تعریف کردن این خاطره، این نبود که بگویم در خانه یک عراقی صبحانه با نان تازه و شام با سالاد خوشمزه خوردیم. نه. خواستم بگویم وقتی مساله امام حسین -علیه السلام- و اهلبیت به میان باشد، همه ی فتنه ها و حیله های دشمنان برای از بین بردنِ این عشق، رنگ میبازد. عشقِ به امام حسین- علیه السلام- ملیت را نمیشناسد بلکه همه را در زیر یک پرچم و یک امت واحد قرار میدهد. عشقِ به امام حسین کاری به ایرانی و عراقی بودن ندارد. عشق به امام حسین – علیه السلام- همه ی عاشقان حضرتش را دور هم جمع میکند و دلِ آنها که در گرو این عشق نیست نیز به لرزه می اندازد و آنها را هم به گرد خود جمع می آورد.

این همان غذای مغربی بود که بانوی جوانِ عراقی برایمان پخت. چند وقت پیش برای خودم پختم به یاد همان روز. اما باید اعتراف کنم به خوشمزگی چیزی که در نجف خوردم نبود. بدون شک غذایی که به عشق امام حسین – علیه السلام- و برای خدمت به زائرانش پخته شود، طعمش بهشتی و به یادماندنی میشود.