کتاب جدید

بسم الله النور

کتاب نخوانده زیاد دارم. بعضیهایشان هم قطور هستند. بعضی از کتابها را خودم خریده ام و بعضی از کتابها را هدیه دریافت کرده ام. به خودم قول دادم تا این کتابهای نخوانده را در قفسه خوانده ها، قرار نداده ام، کتاب جدیدی نخرم. از آنجاییکه وقتی وارد کتابفروشی می شوم، دستِ خودم نیست و همیشه کتابی وجود دارد که مدتها دنبالش بودم و نظرم را جلب میکند که خریداری کنم، تصمیم گرفتم در این مدت به کتابفروشی هم سر نزنم.

اما وقتی رسیدم روبروی پاتوق کتاب، مردد شدم. یک دلم میگفت برو، یک دلم میگفت قول و قرارهایت را که فراموش نکرده ای؟

دلم حسابی تنگ شده بود. گفتم میروم و فقط کتابها را نگاه میکنم. قرار نیست چیزی بخرم. اینهمه کتاب در خانه دارم. آنها را میخوانم و بعد می آیم کتابهایی که امروز میپسندم را میخرم.

پا روی آن  دلی که میگفت نرو گذاشتم و وارد شدم. فضای کتابفروشی پاتوق کتاب خیلی بزرگ است و البته کتابهای اعتقادی-سیاسی-اجتماعی و دانشگاهی بیشتر از کتابهای ادبی و داستانی دارد. بین قفسه ها قدم زدم و کتابها را لمس کردم و چیکده شان را خواندم. تا اینکه رسیدم به کتابِ « از افغانستان تا لندنستان». معرفی کتاب را از یکی از کسانی که در اینستگرام دنبال میکنم، دیده بودم و برایم جالب بود. همان موقع تصمیم گرفتم که خلاصه هایی که آن شخص منتشر میکند، مطالعه نکنم و خودم کتاب را کامل بخوانم. به نظرم کتاب را باید گرفت دست و مزه مزه کرد. اینکه مسابقه تندخوانی راه بیندازیم و کتاب را چند ساعته و حتی چند روزه تمام کنیم، لطفی ندارد. «از افغانستان تا لندنستان» خاطرات جاسوسی دستگاه اطلاعاتی فرانسه در شبکه تکفیری های اروپا در دهه ۹۰ میلادی است. نویسنده آن عمر الناصری (نام مستعار) و مترجم آن وحید خضاب است.

کتاب دیگری که نظرم را جلب کرد و نتوانستم مقاوت کنم، «نخل و نارنج» نوشته ی وحید یامین پور است. هر چند از میزان مثبت بودنِ نظرم نسبت به آقای یامین پور بخاطر معرفی و اصرارش برای خودی بودنِ علیزاده کم شده است اما آنقدر از این کتاب تعریف و تمجید شنیدم که از همان ابتدا مشتاق بودم تهیه کنم و بخوانم. «نخل و نارنج» داستانی از زندگی شیخ مرتضی انصاری است. هر چند این عالم را نمیشناسم ولی اکثرا کسانی که این کتاب را خوانده اند، نظرشان این بوده که کاش زودتر از اینها این عالم را میشناختند.

هنوز کتابهای قبلی که خوانده ام و اتفاقا برای بعضیهایشان نقدهای اساسی دارم را فرصت نکرده ام بنویسم و در وبلاگ قرار دهم. مخصوصا کتاب «تذکره اندوهگینان» که حسابی توی ذوقم خورد و باید حتما  درباره اش بنویسم. بعد از مدتی دوری و بی توجهی به این خانه مجازیِ دوست داشتنی ام، باید برای مرتب به روز شدنش دوباره از نو دست به کار شوم. گاهی وقتها که در زندگی کم می آورم بعضی از مطالب قدیمی وبلاگم را میخوانم و دوباره از نو شروع میکنم. برای همچه لحظه هایی در آینده باید اینجا را به روز کنم تا وقتی که متنی تصادفی به آن میخورم، همچو موتوری محرک در من به اثر کند!