به عشقِ حسین(ع)
بسم الله النور
پیرزن نذر کرده بود، همهی کلوچهها را خودش جلوی گریهکنهای حسین بگیرد.
.
.
از انتهای سالن یک پیرزن نحیف و لاغر، چادر عربی را دور خودش پیچیده بود و یک سینی بزرگِ کلوچه در دست گرفته بود و جلویِ عزادارها خم میشد تا کلوچه بردارند. دو دختر جوان به کمکش آمدند. خواستند سینی را از او بردارند تا خم نشود.
پیرزن قبول نکرد. گفت:« این کلوچهها را خودم برای ماتم پختم. خودم هم میخواهم جلوی عزاداران حسین (ع) بگیرم. کار دیگری از دستم برنمیآمد برای پسرِ فاطمه انجام بدهم.» اینها را گفت و صورتش خیسِ اشک شد. پیرزن یک دورِ کامل مجلس چرخید و به همه تعارف کرد.
شاید اگر این صحنه را نمیدیدم، این کلوچه انقدر زیاد برایم ارزش نداشت. نمیدانم وقتی پیرزن خمیرِ این کلوچهای که سهمِ من شده، در دستش ورز میداد، به یادِ کدام مصیبت روزِ عاشورا اشک میریخت.