عیدی
بسم الله النور
هرچه به عید غدیر نزدیکتر میشد،
.
.
هر چه به عید غدیر نزدیکتر میشد، همهی بچههای کوچه بالایی و کوچه پایینی، ذوق زده تر میشدند و روزشماری میکردند برایِ رسیدنِ این عیدِ بزرگ. گلهای باغچهی گلبانو هم بیتاب تر میشدند. هر گلی سعی میکرد در چشمِ گلبانو بیشتر جلوه کند و نظرِ او را جلب کند. اصلا رقابت شدیدی بین همهی آنها بوجود میآمد. آرزویِ هر گلی این بود که عیدیِ روز غدیر باشد.
صبح روزِ عید، گلبانو، زیباترین و پرگلترین لباسش را به تن میکرد و به سراغِ باغچهاش میرفت. انتخاب از بین آنهمه گل زیبا و در میانِ خواهش و التماسِ آنها سخت بود. بالاخره گلبانو خوشرنگ ترینِ آنها را میچید و در سبد توریاش میگذاشت. سبد را به همره یک جعبه شکلاتِ مرغوب برمیداشت و به کوچه میرفت. بچه ها گرداگر گلبانو مینشستند. هر کس شعر، روایت یا آیهای منسوب به صاحب عید حفظ کرده بود و برای گلبانو میخواند. گلبانو با شنیدنش پر از ذوق و اشتیاق میشد و به آنها عیدی میداد؛ یک شاخه گل و شکلات.
بچههای کوچه بالایی و کوچه پایینی، گلهایِ عیدیِ عیدِ غدیر را خیلی دوست داشتند. آنها را خشک میکردند و برای همیشه نگه می داشتند.