رمضان مبارک

ramadan ELhamFB

صدای شلیک توپ در شهر پیچید. گلبانو سریع آمد توی حیاط. چشم هایش را بست و به صوت خوش اذان گوش داد. بغض کرد. از خوشحالی بغضش ترکید و اشکهایش روی گونه هایش جاری شد. اولین روز ماه رمضان بود. چادر نمازِ گلدارش را سر کرد؛ ظرف خرما و شیرینی را از ایوان برداشت و به سمت مسجدِ محل راه افتاد. دلش میخواست اولین افطاری روزه دارانِ مسجد با خرماهای نخلستان پدربزرگ و شیرینی های دستپخت خودش باشد.