معجزه

بسم الله النور

دیروز نماز عید را در حرم خواندم. برای اولین بار به موقع رسیدم. قبل از شروع نماز و شلوغ شدن صفها.

وقتی به دعای قنوت رسیدیم و مکبر با آن صوت و لحن معروفِ مخصوصِ نماز عید، شروع کرد به خواندنِ: «اللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَهِ و …»، به یادِ صبح‌های عید فطر ابوظبی در خانه پدری افتادم؛ سالهای قبل از شش سال پیش.

نماز عید در مسجد شیعه‌ها فقط برای آقایان بود. برای همین هر سال روز عید، بعد از نماز صبح می‌خوابیدم. هوا که روشن می‌شد، با صدای تکبیر مسجدهای اهل سنت که در نزدیکیهای خانه بود، بیدار می‌شدم. یکی از مسجدها درست روبروی پنجره اتاقم بود. صفهای نماز تا آسفالت بیرون مسجد هم تشکیل می‌شد و نمازگزارها به همراه مکبر تکبیر می‌گفتند. از طبقه دهم آنها را تماشا می‌کردم. بعد مأیوسانه، تلویزیون را روشن می‌کردم. اگر اعلام عید همزمان در یک روز بود، مراسم نماز عید فطر در تهران و دیگر شهرها بصورت زنده از شبکه‌های صدا و سیمای ایران پخش می‎‌شد. تا می‌رسید به دعای قنوت و آن صوت و لحن مخصوصِ آن، دلم پر می‌کشید. حسرت می‌خوردم که یعنی می‌شود یک بار من هم بعد از یک ماه مهمانیِ خدا و روزه‌داری، توی صف نماز عیدفطر بایستم و این دعا را همراه با بقیه‌ی نمازگزارها زمزمه و در جشن بندگی شرکت کنم؟

حالا توی همان صف و در بهترین جایِ ممکن، مهربانی و لطف خداوند را لمس می‌کردم که دعایِ منِ کمترین را با این شکوه و عظمت استجابت میکند. در حرم امام رئوف ایستاده بودم و با صدایی که گاه از شوق و اشک می‌لرزید، همراه با دیگران دعای قنوت را می‌خواندم.

کلماتی که در اینجا آوردم برای شرح آنچه حس کردم، قادر به انتقال صحیح همه ماجرا نیست. از نگاه خواننده این متن، شاید یک اتفاق ساده باشد. ولی مساله اینجاست که  ” به واقعیت پیوستن رویاها و حسرت‌ها، معجزه‌های زندگی هستند.

و من برای چشیدن این معجزه‌ها، شگفت‌انگیزترین تصمیم زندگی‌ام را گرفتم که هنوز هم بعد از گذشت شش سال از دیدگاه خیلی‌ها، تصمیمی غیرعاقلانه و اشتباه بوده و لب به سرزنشم باز می‌کنند. لابد آنها منتظر معجزه در زندگی‌شان نیستند!

.

.

پی‌نوشت:

خیلی وقت است که دیگر درگیرِ عکاسی نیستم. بیشتر سعی میکنم با چشم‌هایم ببینم تا اینکه برای ثبت دیدنی‌ها حریص باشم. شاید به این دلیل باشد که کمتر در وبلاگ و اینستا و دیگر شبکه‌ها می‌نویسم. برای همین عکس خوبی از روز عید نگرفتم چون نمیدانستم قرار است دلم هوای وبلاگ نویسی کند. تنها عکس که گرفتم همین است که در ابتدای این پست گذاشته‌ام. وسط نمازِ عید، خادم‌ها بسته‌های صبحانه عید را کنار نمازگزارها می‌گذاشتند. راستش از اینکه صبحانه عیدم، دعوت امام رضا جانم بودم، خیلی ذوق زده شدم.