صبحِ خروسخوان

بسم الله النور

چند وقتی است که نزدیکِ اذانِ صبح، از یکی از خانه های کوچه پشتی، صدای خروس می آید. بار اول که شنیدم تعجب کردم. یک تعجبِ خوب. یعنی با شنیدن صدای قوقولی قوقو اش دلم شاد شد. در محله ای که دو-سه تا از خانه ها سگهای فانتزی نگهداری میکنند و بعضی از شبها صدای واق واق شان، آسایش را از مردم سلب میکنند، صدای قوقولی قوقوی این خروس آن هم دمِ اذان، عجیب به دلم چسبید. یک جور احساس امنیت به آدم میبخشد.

چیزی که فهمیده ام، وقتی باران میبارد، قوقولی شان به گوش نمیرسد. شاید توی لانه شان می مانند تا زیر باران خیس نشوند. برای همین صدایشان به گوش من هم نمیرسد. این هم علامتی است برایم که وقتی صبح ها از خواب بیدار میشوم و صدای خروس نمیشنوم یعنی باران میبارد.

امروز صبح هم صدایش نیامد، اما باران نمیبارید. نگران حالِ خروس شدم. بیصبرانه منتظر فردا صبح هستم که به همان سرزندگی قوقولی قوقویش را سر دهد و خیالم راحت شود حالش خوب است. از طرفی نگرانم نکند از اهالی محل اعتراض کرده باشد که صدایش مزاحم است و خواسته باشد که خروس نباشد.

حالا کاری به این جریان ندارم اما به طور کلی جالب است که اگر به صدای قوقولی قوقو خروس و مع مع گوسفند اعتراض شود کاملا حق به جانبانه است اما اعتراض به واق واق سگ، تخلف و پایمال حقوق حیوانات است!

چیزی که این چند روزه با شنیدن این قوقولیِ خروس فکرم را مشغول کرده این است که چرا این روزها در بین بیشتر مردم اینطور جا افتاده که اگر سگ ( آن هم از نوع فانتزی) در خانه نگهداری کنند و مدافع حقوق سگ باشند، به نوعی روشنفکری و به اصطلاح عامیانه باکلاسی تلقی می شود اما اگر حیواناتی که بزرگان دین مان توصیه به داشتن آن کرده اند (آن هم در جهت منافع صاحب خانه) امّلی و عقب ماندگی محسوب میشود؟

من مطمئنم اگر از فردا در شبکه های غربی، از مزایای خروس یا گوسفند گفته شود و زندگی اروپایی هایی را نشان دهند که در خانه خروس و گوسفند نگهداری میکنند، در ایران هم عده ای غرب زده هستند که مدعی حقوق این حیوانات شوند و دست بکار شوند تا به نحو احسن تقلید کنند. یا اگر از فردا از ضررهای نگهداری سگ در محیط داخل خانه صحبت شود، همه با آنها همصدا میشوند اما غافل از این هستند که سالها پیش پیامبر خوبی ها، مردم را از نگهداری سگ و شتر نهی کردند و توصیه کردند که محل زندگی خود را از محل زندگی آنان دور کنند.

از این همه خودباختگی حالِ آدم بهم میخورد.

گویا حضرت حافظ علیه الرحمه، از آدمهای این دوران خبر داشت که فرمود:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد, وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد.