بهار ِ زیبا

بسم الله النور

صبح، زودتر از آنچه که برنامه ریزی کرده بودم، کارم تمام شد. چند متری پارک ملت بودم. مانده بودم با یک اسنپ خودم را به خانه برسانم یا حالا که کمی وقت داشتم، توی پارک قدم بزنم و مقداری از مسیر را پیاده بروم. درختهای سپیدارِ پارک و چرخ و فلک رنگی رنگی اش، چشمک میزدند و پاهایم بی اختیار به سمت پل هوایی رفتند و چند دقیقه بعد خودم را توی پارک یافتم. صدای رفت و آمد ماشین ها تقریبا به گوش نمیرسید. مردم هنوز مشغول ورزش صبحگاهی بودند. پیر و جوان و زن و مرد. سکوتِ دلنشینی در پارک بر قرار بود و جیک جیک گنجشکها و آواز پرنده ها، چاشنی این سکوت بود. هوا خنکیِ خوبی داشت. آنهایی که مشغول پیاده روی و ورزش صبحگاهی بودند، وقتی از کنار هم میگذشتند، لبخند میزدند. فضای صمیمی و دوست داشتنی برقرار بود. آقایان مسن، با دستگاههای ورزشی پارک، سرگرم بودند و جوانیِ دلشان بر چین و چروک های صورتشان غلبه میکرد.

روی یکی از نیمکت ها نشستم. صدای جیک جیک گنجشکها همچنان روحنواز بود. سرم را بالا گرفتم و به شاخه های در هم رفته ی سپیدار ها نگاه کردم. ترکیبِ آسمان آبی، ابرهای سفید، سبزیِ برگها و تنه چوبیِ سپیدارها روحم را به پرواز در آورد. به چمن ها نگاه کردم و گلهای رنگارنگی که دسته دسته کاشته بودند. جای خالی چیزی حس کردم. چیزی که بهار با آن معنا پیدا میکند. جای شکوفه ها در بین اینهمه سرسبزی و دار و درخت کم بود. تک و توکی در بعضی از قسمتهای پارک یک درخت شکوفه دار دیده میشد. اما غالب نبود. آنچنان نبود که بهار را مهمان چشم ها کند. مثل همیشه حسرت خوردم. حسرت درختهای ثمرده که در شهر چقدر جایشان خالیست. اما بر طبق عادت، سعی کردم قشنگی ها را ببینم نه جای خالیها. هر چند فکر میکنم اگر یک حرکت دستجمعی صورت بگیرد و از شهرداری بخواهیم درختهای ثمرده هم بکارند، اتفاق خیلی خوبی خواهد افتاد.

به یادِ ایام مجردی افتادم. صبح هایم با پیاده روی در پارکِ نزدیکِ خانه شروع میشد. پر از انرژیِ مثبتِ طبیعت و رنگارنگیِ گلها و سبزیِ درختها و شکوهِ نخل ها میشدم و به خانه برمیگشتم. یک صبحانه مفصل و رسیدگی به کارهای روزانه و عمل به برنامه م. این روزها، آنقدر برنامه پرترافیکی در طول روز دارم و پروژه ها و طرح هایی که باید تکمیل کنم و مطالعاتی که هر چه زمان میگذرد، من بیشتر احساس میکنم که از دانش و اطلاعات روز عقب مانده ام، که کمتر فرصت رفتن به پارک و طبیعت میکنم. اما امروز همین چند قدمی که در پارک زدم، بازدهیِ کارهای روزانه ام را بالا برد. کارهایم را با یک حس خوب پیش بردم. با خودم فکر میکنم وقتی این نعمتها مهیاست، چرا استفاده نکنم و شکرگزار نباشم؟ وقتی کیفیت عملکردم بهتر میشود حتما بازخواست خواهم شد که شرایط برای بهتر شدن مهیا بود و چرا استفاده نکردی؟

باید که برنامه روزانه ام را دوباره از نو بنویسم.