قارئه الفنجان
یا ولدی،
قد مات شهیداً
من مات على دین المحبوب
.
.
چند ساعتی وقت گذاشتم برای ترجمه این شعرِ زیبای نزارقبانی. ولی هر بار ترجمهام را خواندم، احساس کردم حق مطلب بیان نشده و شعر به زبان اصلیاش جذابیت خاص خودش را دارد و هر بار دلم خواست زبان اصلی اش را بخوانم. درست مثل وقتی که اشعار حافظ را به زبان انگلیسی و عربی ترجمه میکنند و آن لطافت خاصِ خودش را از دست میدهد.
شعر «قارئه الفنجان» درباره مردی است که زنِ فالگیری به فنجان قهوهاش نگاه میکند و آنچه در آن میبیند را برایش میگوید. دلم نیامد شعر به زبان اصلیاش در وبلاگم قرار ندهم. به خصوص که عبدالحلیم حافظ هم آن را اجرا کرده که صدای گرمش برایم یادآور خاطراتِ خوب گذشته است. این شعر در کتاب «قصائد متوحشه» منتشر شده است.
و اما شعر به زبان اصلی:
قارئه الفنجان
جلست والخوف بعینیها
تتأمل فنجانی المقلوب
قالت:
یا ولدی.. لا تحزن
فالحب علیک هو المکتوب
یا ولدی،
قد مات شهیداً
من مات على دین المحبوب
فنجانک دنیا مرعبهٌ
وحیاتک أسفارٌ وحروب..
ستحب کثیراً یا ولدی..
وتموت کثیراً یا ولدی
وستعشق کل نساء الأرض..
وترجع کالملک المغلوب
بحیاتک یا ولدی امرأهٌ
عیناها، سبحان المعبود
فمها مرسومٌ کالعنقود
ضحکتها موسیقى و ورود
لکن سماءک ممطرهٌ..
وطریقک مسدودٌ.. مسدود
فحبیبه قلبک.. یا ولدی
نائمهٌ فی قصرٍ مرصود
والقصر کبیرٌ یا ولدی
وکلابٌ تحرسه.. وجنود
وأمیره قلبک نائمهٌ..
من یدخل حجرتها مفقود..
من یطلب یدها..
من یدنو من سور حدیقتها.. مفقود
من حاول فک ضفائرها..
یا ولدی..
مفقودٌ.. مفقود
بصرت.. ونجمت کثیراً
لکنی.. لم أقرأ أبداً
فنجاناً یشبه فنجانک
لم أعرف أبداً یا ولدی..
أحزاناً تشبه أحزانک
مقدورک.. أن تمشی أبداً
فی الحب .. على حد الخنجر
وتظل وحیداً کالأصداف
وتظل حزیناً کالصفصاف
مقدورک أن تمضی أبداً..
فی بحر الحب بغیر قلوع
وتحب ملایین المرات…
وترجع کالملک المخلوع
***
هرچند برخی قسمتهای شعر را نتوانسته ام خوب ترجمه کنم، اما امیدوارم به احساس و مفهوم شعر نزدیک باشد. عنوان شعر را میتواند ترجمه های متفاوتی برایش نوشت که همان مفهوم را برساند اما نه به طور کامل. «قارئه الفنجان» را میتوان «بخت و اقبال خوان» ترجمه کرد یا « زنِ فالگیر» یا « زنی که فال قهوه را در فنجان میخواند» یا به طور ساده « فال قهوه». و این از زیباییهای زبان عربی است که با دو کلمه کنار هم میتواند همهی این معانی ومفاهیم را برساند.
زنِ فالگیر
زن نشست و ترس در چشمانش بود
با دقت به فنجانِ واژگونم نگریست
گفت:
پسرم… اندوهگین نباش
عشق در سرنوشت توست
پسرم،
بدون شک شهید است
آن که برای دینِ محبوبش کشته شود
فنجان تو، دنیای وحشتناکیست
و زندگی تو سرتاسر سفر و جنگ است..
بسیار عاشق خواهی شد پسرم..
و بسیار میمیری پسرم
و دلباختهی همهی زنان زمین خواهی شد..
و برمیگردی چون پادشاهی مغلوب شده.
پسرم، در زندگی تو زنیست
چشمهایش، شکوهمند
دهانش، خوشهی انگورِ نقاشی شده
خندههایش، موسیقی و گل
ولی آسمان تو بارانیست
و راه تو بسته است، بسته..
پسرم، محبوبِ تو
در کاخی پر از نگهبان خوابیده است
و کاخ بزرگیست، پسرم
و سگها نگهبانیاش میکنند… و سربازها هم
و شاهزادهی قلب تو خوابیده
هر که وارد اتاقش شود، ناپدید میشود
هرکه خواستگاریاش کند..
هر که به پرچین باغش نزدیک شود.. ناپدید میشود
هرکه بخواهد گره از موهایش باز کند،
ای پسرم،
ناپدید میشود، ناپدید
طالع بسیار دیده ام و فالهای بسیار خواندهام
ولی… هرگز نخواندهام
فنجانی شبیهِ فنجان تو
و هرگز ندیدهام
اندوهی شبیه اندوه تو
سرنوشت تو برای ابد
گام برداشتن در راه عشق است… بر لبهی خنجر
و بمانی تنها چون صدف ها
و بمانی غمگین چون بیدها
سرنوشت تو تا به ابد
راندن در دریای عشق است، بی بادبان
و میلیونها بار عاشق میشوی
و باز همچو پادشاهی مخلوع بازمیگردی.
***
یک کتاب خیلی قدیمی سالها کنج کتابخانه ام جا خوش کرده بود. همهی اشعاری که عبدالحلیم حافظ اجرا کرده است در آن کتاب آمده. چند روز پیش ورق میزدم تا رسیدم به متن این شعر. متوجه شدم بعضی از ابیات آن با آنچه که در کتاب شعر نزار آمده فرق دارد. جستجویی در اینترنت کردم و فهمیدم قضیه از چه قرار است:
عبدالحلیم حافظ، هنگامی که این شعرِ نزار را در یکی از دیوانهای او خواند، از آن خوشش آمد. تصمیم گرفت آن را اجرا کند ولی نسبت به بعضی از قسمتهای آن معترض بود و پس از بحث های طولانی با نزار، او را قانع کرد تا بعضی از قسمتها را تغییر دهد.
از جمله تغییرات ، مربوط به قسمتی میشود که نزار گفته بود:
« یا ولدی قد مات شهیداً…من مات على دین المحبوب »
(پسرم، بدون شک شهید است
آن که برای دینِ محبوبش کشته شود)
که عبدالحلیم خواست به این صورت تغییر کند:
« یا ولدی قد مات شهیداً…من مات فداءً للمحبوب »
(پسرم، بدون شک شهید است
آن که در راه محبوبش جان بسپارد)
حذفیات دیگری هم صورت گرفت. همچنین «عبدالحلیم» ابیاتی به آن اضافه کرد و بعد « نزار» ابیات دیگری به آن اضافه نمود که آنها را در دیوانش نیاورد.
متن شعر « قارئه الفنجان» آنطور که برای اجرای «عبدالحلیم» سرود و البته زیبایی خاص خودش را دارد:
جلست و الخوف بعینیها… تتأمل فنجانی المقلوب
قالت: یا ولدی لا تحزن… فالحب علیک هو المکتوب
یا ولدی قد مات شهیدا…من مات فداء للمحبوب
بصّرت و نجّمت کثیرا.. لکنّی لم أقرأ أبدا فنجانا یشبه فنجانک
بصّرت و نجّمت کثیرا.. لکنّی لم أعرف أبدا أحزانا تشبه أحزانک
مقدورک أن تمضی أبدا فی بحر الحب بغیر قلوع
و تکون حیاتک طول العمر… کتاب دموع
مقدورک أن تبقی مسجونا بین الماء و بین النار
فبرغم جمیع حرائقه…
و برغم جمیع سوابقه…
و برغم الحزن ساکن فینا…لیل نهار
و برغم الریح… الجو الماطر… والاعصار
فالحب سیبقی یا ولدی أحلی الأقدار
بحیاتک یا ولدی امرأه عیناها سبحان المعبود
فمها مرسوم کالعنقود ضحکتها أنغام وورود
و الشعر الغجریّ المجنون یسافر فی کل الدنیا
قد تغدو امرأه یا ولدی یهواها القلب هی الدنیا
لکن سماءک ممطره و طریقک مسدود…مسدود.
فحبیبه قلبک یا ولدی قائمه فی قصر مرصود… یا ولدی
من یدخل حجرتها… من یطلب یدها.
من یدنو من سور حدیقتها
من حاول فکّ ضفائرها یا ولدی مفقود… مفقود
یا ولدی
ستفتش عنها یا ولدی فی کل مکان…
و ستسأل عنها موج البحر و تسأل فیروز الشطآن
و تجوب بحارا و بحارا… و تفیض دموعک أنهارا
و سیکبر حزنک حتی یصبح أشجارا…
و سترجع یوما یا ولدی مهزوما مکسور الوجدان
و ستعرف بعد رحیل العمر بأنک کنت تطارد خیط دخان
فحبیبه قلبک یا ولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان
ما أصعب أن تهوی امرأه یا ولدی لیس لها عنوان
یا ولدی…. یا ولدی
***
زن نشست و ترس در چشمانش بود
با دقت به فنجانِ واژگونم نگریست
گفت:
پسرم… اندوهگین نباش
عشق در سرنوشت توست
پسرم،
بدون شک شهید است
آن که در راه محبوبش فدا شود.
طالع بسیار دیده ام و فالهای بسیار خواندهام
ولی… هرگز نخواندهام (فال) فنجانی شبیهِ فنجان تو
طالع بسیار دیده ام و فالهای بسیار خواندهام
و لی هرگز ندیدهام اندوهی شبیه اندوه تو
سرنوشت تو تا به ابد
راندن در دریای عشق است، بی بادبان
و زندگیات سراسر کتابی است از اشک
و سرنوشت تو زندانی شدن است بین آب و آتش
با وجود همه ی سوختن ها
و با وجود همه ی گذشته ها
و با جود غمی که در ما ساکن شده… شب و روز
و با وجود باد… و هوای بارانی… و طوفانها
عشق باقی خواهد ماند پسرم، زیباترین سرنوشت
پسرم، در زندگی تو زنیست
چشمهایش، شکوهمند
دهانش، خوشهی انگورِ نقاشی شده
خندههایش، ترانه و گل
و موهای کولیوار و مجنونش به همهی دنیا مسافرت میکند.
پسرم زنی میخواهی که دنیا دوست میداردش
ولی آسمان تو بارانیست
و راه تو بسته است، بسته..
پسرم، محبوبِ تو
در کاخی پر از نگهبان خوابیده است
هر که وارد اتاقش شود،
هرکه خواستگاریاش کند..
هر که به پرچین باغش نزدیک شود..
هرکه بخواهد گره از موهایش باز کند،
ای پسرم، ناپدید میشود، ناپدید
پسرم ، در همه جا به جستجوی او خواهی رفت
و سراغش را از موج های دریا و مرواریدهای کرانه خواهی گرفت
و می پیمایی دریاها و دریاها و اشکهایت رودخانه ها میشود
و اندوهت بزرگ خواهد شد تا آنجاییکه درختانی سربرکشیده می شوند
و روزی خواهی برگشت، شکست خورده و ناامید
و بعد از گذر عمر خواهی دانست
که همهی عمرت، دنبال رشته ای از دود بودی
و معشوقت ، ای پسرم، نه سرزمینی دارد و نه وطنی و نه نشانی
و چه سخت است پسرم، عشق به زنی که برای او نام و نشانی نیست.
***
محمد الموجی، دو سال برای آهنگسازی آن صرف کرد و یکی از بهترین کارهای او به حساب می آید. « قارئه الفنجان» آخرین اثر خوانندگیِ عبدالحلیم حافظ است که آن را میتوان بهترین اثرش دانست. در عید شم النسیم ۱۹۷۶، اولین بار اجرا شد و با استقبال زیادی مواجه شد. شم النسیم یکی از اعیاد کشور مصر است که به مناسبت بهار جشن میگیرند.
این قسمت از آهنگ را بسیار دوست میدارم.
.
.
پی نوشت: این آهنگ را می توانید در اینجا به طور کامل بشنوید که حدود یک ساعت است و مقطع بیکلام آغازین و میانی آهنگ بسیار طولانی است.