اگر گل های رُز حرف میزدند…
« من با خودم قرار گذاشته ام که از این مسیر لذت ببرم. این تجربه ی شخصی من است که اگر محکم با خودتان قرار بگذارید که از چیزی لذت ببرید، تقریبا همیشه همینطور خواهد شد. البته باید یک قرار محکم با خودتان ببندید. وقتی که ما در این مسیر هستیم، من درباره ی بازگشتم به نوانخانه فکر نخواهم کرد. من فقط درباره ی این راه و مسیر فکر خواهم کرد. اوه، نگاه کنید؛ آنجا یک گل رز وحشی جوان وجود دارد، آیا دوست داشتنی نیست؟ آیا فکر نمیکنید که باید خیلی خوشحال باشد که یک رُز است؟ اگر رُزها صحبت میکردند، خوب و خوش آیند نبود؟ من مطمئنم آنها میتوانسند چیزهای دوست داشتنی به ما بگویند. آیا به نظرتان رنگ صورتی سحرآمیزترین رنگ دنیا نیست؟ من عاشقش هستم ولی نمیتوانم این رنگ را بپوشم. آدم های مو قرمز نمیتوانند رنگ صورتی بپوشند، حتی در خیال هم نمیتوانند. آیا کسی را میشناسید که در کودکی موهایش قرمز بوده ولی وقتی بزرگ شده است، رنگ موهایش تغییر کرده باشد؟ »
آن شرلی در گرین گیبلز، نوشته ی ال.ام.مونتگومری، فصل پنجم، صفحه ۴۸
انتشارات PUFFIN
ترجمه ی الهام بانو
آخی چه گناه داشت :D
D: